آوشآوش، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

آوش رحمتی

یک سالگی تا ماه هیجدهم تولد آوش جان در یک نگاه

  من الان که این مطالب رو می نویسم تو ماه هیجدهم تولدم هستم. حرف زدن هم کم کم داره بهتر میشه ،الان به بابا  هم بابا جون میگم هم آرش اسم مامان هم بلدم تازشم اسم بیشتر فامیل مثل گگه، شنی،عموها ،مامان بوگی،مبینا،الی  و... را میگم اسم میوه ها واسباب بازی هارو هم بلدم ( نارنگی=نارنگنگی ،کامیون=کامیلون، اتوبوس،پرتقال،بلال ، سیب ،اون یکی=اگی و...). من تو این چند ماهه یه بار دیگه رفتم خرم آباد ،پارک ژوراسیک ،پل طبیعت ،کاخ نیاوران و..._ الان با سه چرخم  بقیه اسباب بازی هام بازی میکنم من بابا آرش ومامان فاطمه رو خیلی دوست دارم یکی دوماه که اول صبح ساعت 6/30 با بابم میرم خونه مامان بوگی وبعداظهرهم مامان میاد اونجا تا با با...
12 آذر 1395

جشن تولد یک سالگی آوش جان

بالاخره من هم یه مرد یک ساله شدم.مامان وبابام  بیست وهفتم وهشتم خرداد 1395واسم جشن تولد گرفتن.کلی بهم خوش گذشت چون همه فامیل بابا ومامان آومده بودن ،کلی هم خونه خوشگل شده بود.تازه دوتا کیک تولد با تم مینیون  هم داشتم که خیلی خوشگل شده بود.             ...
4 تير 1395

ماه یازدهم ودوازدهم تولد آوش کوچلو

  من دارم کم کم یه مرد یه ساله میشم . من تازه سه تادندون  بالا رو هم درآوردم ،الن میتونم کامل سرپا واسم وبازی کنم،الان به راحتی از روتخت خواب میام پایین و میرم بالکن بچه های کوچه رو نگاه میکنم ،راستی من از قایم موشک بازی خیلی خوشم میاد.جدیدا با بابا مامان میریم پارک سرسره بازی وپیاده روی این دو ماهه حدود یه هفته تب داشتم وبازهم لاغر شدم....                                   ...
22 خرداد 1395

اولین عید نوروز آوش کوچولو در ماه نهم ودهم تولد

من اولین عید نوروزم رو با بابا ومامان رفتم خرم آباد ،از اونجا هم رفتیم اصفهان بعد هم برگشتیم کرج من تازه دوتا دندون درآوردم ،کم کم میتونم کمی سرپا واسم وبازی کنم، داشت یادم می رفت جدیدا یاد گرفتم چطوری از رومبل بیام پایین.... راستی روبیتا و بنیتا خانم (دختر عمو هام) هم بدنیا اومدن...     اولین عید آوش کوچولو در کنار سفره هفت سین (خرم آباد نوروز 1395 )       بنیتا وروبیتا جون     آوش جونی در میدان نقش جهان اصفهان نوروز 1395     آوش کوچولو در حال رانندگی            ...
19 فروردين 1395

ماه ششم وهفتم وهشتم تولد آوش کوچلو

بعد از انجام واکسن شش ماهگی دوباره مثل چهار ماهگی یکی دوروزی تب داشتم ،مامان و بابام خیلی نگرانم بود ،این دفعه بخاطر واکسن یکم مریض شدم ووزنم حدود 300 گرمی کم شد .اواسط ماه ششم میتونستم یه کم چهار دست وپا راه برم والان که ماه هشتمم هم تموم شد دیگه کامل چهار دست وپا راه می رم واسه خاطر همین بابام لبه میز وسط مبلا رو با فوم پوشونده که سرم یه موقع بهش نخوره،البته الان به سمت تلوزیون میرم وهمه وسایل به هم میریزم.جدیدا از آهنگ های تلویزیون خوشش میاد بویژه آهنگ سریال کیمیا رو خیلی دوست دارم.الان با بابا ومامان پزرگ وعمو عمه وخاله ودایی هام از طریق نرم افزار ایمو، تصویری با من صحب می کنیم. راستی داشت یادم میرفت بابام یه دوربین نیکون D3300 گرف...
1 بهمن 1394

تصاویر پنجمین ماه تولد آقا آوش

بعد از انجام واکسن چهار ماهگی یکی دوروزی تب داشتم ،مامانم خیلی نگرانم بود ،واسه کنترل تبم هم با ترمومتر جیوه ای هم دیجیتال هم اسکن کننده تبمو کنترل می کرد ،من از مامان وبابام تشکر میکنم.یواش یواش که به آخر پنج ماهگی می رسیدم می تونستم برگردم رو شکمم ویه کم عقب عقب خودمو بکشم .راستی این ماه بابا بزرگ هم اومده بود پیشم ،خیلی باهام بازی میکنه ،یه شعر رو به زبان محلی واسم می خونه که خیلی دوست دارم. راستی داشت یادم میرفت وسطای ماه میتونستم انگشتای پاهامو بگیرم وباهاش بازی کنم.   آوش وعمو اردشیر   پدر وپسر     آوش وعمو امین     آوش وعمو انوشیروان   ...
28 آبان 1394

آوش جان ماه چهارم تولدش رو هم یواش یواش داره طی می کنه

من میخواستم بابت اینکه خیلی گریه میکنم  از مامان وبابام (بیشتر مامانم) عذر خواهی کنم،راستی یکی دوروز دیگه باید برم واسه واکسن چهار ماهگی بازم خیلی میترسم چون ممکنه تب کنم باعث ناراحتی بابا ومامان بشم ،من الان 7 کیلو و300 گرم وزنم شده ،جدیدا بابام یه آغوشی گرفته وبعضی روزا من وبابا ومامان میریم بیرون ،البته من خیلی دوست ندارم تو خیابون با کسی حرف بزنم .ضمنا دوسه روزه که میتونم برگردم روشکمم .     آوش وآرش در بازار مهستان کرج     بالاخره تونستم برگردم رو شکمم         خشم آوش کوچولو  از نور آفتاب     آوش جا...
23 مهر 1394

اعترافات آوش کوچولو

من الان که داره دوماهگیم تموم میشه وقتی بابا آرش ومامانم باهام بازی میکنن خیلی خوشحال میشم چون دیگه میتونم ببینمشون ومیتونم بخندم  ولی دل دردام بیشتر شده بعضی وقتا بااینکه مامانم با زحمت بهم شیر میده ،استفراق میکنم. من بابا مو،مامانمو،گگ رو، مامان نی نی رو ،مامان بزرگو ،عموها مو ،عمه وخاله هامو وهمه فامیلامو دوست دارم.       ...
23 مرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوش رحمتی می باشد